مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب میکرد :
۱اولین و مهمترین آنها، تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابی شیعیان، به عرصه فعالیت ی آرام و بیخطر بود.
همان طور که گفتم، شیعیان در پوشش تقیه، مبارزاتی خستگیناپذیر و تمامنشدنی داشتند.
این مبارزات که با دو ویژگی همراه بود، تأثیر توصیفناپذیری در برهم زدن بساط خلافت داشت.
آن دو ویژگی، یکی مظلومیت بود و دیگری قداست.
شیعیان با اتکا به این دو عامل نفوذ، اندیشه شیعی را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهل بیت است، به زوایای دل و ذهن مخاطبین خود میرساندند و هر کسی را که از اندک آمادگی برخوردار بود، به آن طرز فکر متمایل و یا مؤمن میساختند و چنین بود که دائره تشیع، روزبهروز در دنیای اسلام گسترش مییافت. و همان مظلومیت و قداست بود که با پشتوانه تفکر شیعی، اینجا و آنجا در همه دورانها قیامهای مسلحانه و حرکات شورشگرانه را برضد دستگاههای خلافت سازماندهی میکرد.
مأمون میخواست یکباره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلابی به میدان ت بکشاند و بدین وسیله کارآئی نهضت تشیع را که بر اثر همان استتار و اختفا روزبهروز افزایش یافته بود به صفر برساند.
با این کار، مأمون آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان میگرفت؛ زیرا جمعی که رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلقالعنان وقت و متصرف در امور کشور است، نه مظلوم است و نه آنچنان مقدس.
این تدبیر میتوانست فکر شیعی را هم در ردیف بقیه عقاید و افکاری که در جامعه طرفدارانی داشت، قرار دهد و آن را از حد یک تفکر مخالف دستگاه که اگرچه از نظر دستگاهها، ممنوع و مبغوض است، از نظر مردم به خصوص ضعفا پرجاذبه و استفهامبرانگیز است، خارج سازد.
۲تخطئه مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافتهای اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافتها بود. مأمون با این کار به همه شیعیان، مزورانه ثابت میکرد که ادعای غاصبانه و نامشروع بودن خلافتهای مسلط که همواره جزء اصول اعتقادی شیعه به حساب میرفته، یک حرف بیپایه و ناشی از ضعف و عقدههای حقارت بوده است، چه اگر خلافتهای دیگران نامشروع و جابرانه بود، خلافت مأمون هم که جانشین آنهاست، میباید نامشروع و غاصبانه باشد، و چون علی بن موسی الرضا(ع) با ورود در آن دستگاه و قبول جانشینی مأمون، او را قانونی و مشروع دانسته، پس باید بقیه خلفا هم از مشروعیت، برخوردار بوده و باشند و این نقض همه ادعاهای شیعیان است. با این کار نه فقط مأمون از علی بن موسی الرضا(ع) بر مشروعیت حکومت خود و گذشتگانش اعتراف میگرفت، بلکه یکی از ارکان اعتقادی تشیع را که همان ظالمانه بودن پایه حکومتهای قبلی است نیز درهم میکوبید.
علاوه بر این، ادعای دیگر شیعیان مبنی بر زهد و پارسایی و بیاعتنایی ائمه به دنیا نیز با این کار نقض میشد، و چنین وانمود میشد که آن حضرت(ع) فقط در شرایطی که به دنیا دسترسی نداشتهاند، نسبت به آن زهد میورزیدند و اکنون که درهای بهشت دنیا به روی ایشان باز شد، به سوی آن شتافتند و مثل دیگران خود را از آن مغتنم کردند.
۳اینکه مأمون با این کار، امام(ع) را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود، در کنترل دستگاههای خود قرار میداد و به جز خود آن حضرت(ع)، همه سران و گردنکشان و سِلَحشوران علوی را نیز در سیطره خود در میآورد؛ و این موفقیتی بود که هرگز هیچ یک از اسلاف مأمون چه بنیامیه و چه بنیعباس برآن دست نیافته بودند.
۴اینکه امام را که یک عنصر مردمی و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شکوهها بود، در محاصره مأموران حکومت قرار میداد و رفتهرفته رنگ مردمی بودن را از او میزدود و میان او مردم و سپس میان او و عواطف و محبتهای مردم فاصله میافکند.
۵هدف پنجم این بود که با این کار برای خود وجهه و حیثیتی معنوی کسب میکرد. طبیعی بود که در دنیای آن روز همه او را بر اینکه فرزندی از پیغمبر و شخصیت مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است، ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکی دینداران به دنیاطلبان از آبروی دینداران میکاهد و بر آبروی دنیاطلبان میافزاید.
۶ آنکه در پندار مأمون، امام با این کار به یک توجیهگر دستگاه خلافت بدل میگشت.
بدیهی است شخصی در حد علمی و تقوایی امام با آن حیثیت و حرمت بینظیری که وی به عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت، اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومت برعهده میگرفت، هیچ نغمه مخالفی نمیتوانست خدشهای بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد؛ این همان حصار منیعی بود که میتوانست همه خطاها و زشتیهای دستگاه خلافت را از چشمها پوشیده بدارد.
به جز اینها، هدفهای دیگری نیز برای مأمون متصور بود.
منبع:
کتاب انسان ۲۵۰ ساله، ص۳۰۷-۳۱۲
درباره این سایت